هادس و پرسفون


افسانه ای یونانی درباره پدید آمدن فصل‌ها وجود دارد؛ که این چنین است:

در ابتدا بهتر است تا پرسفون (الهه جهنم)، دخترِ زئوس (خدای خدایان)‌ و دمتر (الهه بذرافشانی و خرمن چینی) همینطور هادس (خدای جهنم) را معرفی کنم.

داستان از این قرار است که روزی هادس (برادر زئوس) با پرسفون (برادر زاده‌اش) ملاقات می‌کند و در نگاه اول به او علاقه‌مند می‌شود. سپس نزد زئوس می‌رود و پرسفون را از برادرش خواستگاری می‌کند. زئوس موافقت میکند ولی به برادرش می‌گوید دمتر باید از این ماجرا بویی نبرد، و برای ازدواج با دخترش باید نقشه‌ای بکشند.
پرسفون که خود نیز اطلاعی از این داستان و نقشه مخفی نداشته، روزی طبق عادت در حال گشت و گذار، گل نرگسی توجه اون را جلب می‌کند. او به سمت گل می‌رود و به سختی آن را می‌چیند، ولی همین که گل کنده می‌شود گودالی شکل می‌گیرد که هادس از آن بیرون می‌آید و پرسفون را با ضربه‌ای به اعماق زمین می‌برد.
پرسفون فریاد می‌زند و آنگاه مادرش و دوستانش به کمک او می‌آیند؛ اما جز سبد گل چیزی دست گیرشان نمی‌شود.
بعد از پی بردن دمتر از ماجرا، بی روحی و خشکسالی در همه جا فراخ می‌شود؛ زیرا که این قضیه او را بسیار ناراحت و خشمگین کرده بود. همسرش که این وضعیت را می‌بیند، هرمس (پیامرسان خدایان) را به سوی هادس می‌فرستد تا پرسفون را برگرداند؛ اما پرسفون که شش دانه انار به نقشه هادس خورده بود، برای شش ماه از رفتن به زمین منع شده بود.
بدینسان در شش ماه دوم سال (پاییز و زمستان) که دمتر از دوری دخترش غمگین است زمین سرد و خشک، و شش ماه اول سال که پرسفون روی زمین است، طراوت و نونواری به زمین بر می‌گردد.