نسبت طلایی


لئوناردو فیبوناچی کسی بود که به نسبت طلایی اعداد پی‌برد. چیزی که انقدر به ما نزدیک بود که نمی دیدیمش؛ پس گاهی باید بزنیم بیرون. این نسبت از جایی که حتی شروع نشده پر از مفهوم و قابل تفکره. خیلی از ما حین تحصیل با این اسم آشنا شدیم ولی شاید انقدر معضل‌ها که نباید، برامون ارزش اجباری داشتن که به همچین مطلبی به عنوان پاورقی، یه نگاه سرسری داشتیم.
عدد فیبوناچی یا همون فی از جمع اعداد حسابی متوالی بدست میاد (0 1=1 1 1=2 2 1=3 3 2=5 5 3=8 8 5=13 13 8=21 ...) به طوری که جمع دو عدد متوالی یه عدد میسازه و مجموع عدد ساخته شده با عدد قبلی ساخته شده هم یه عدد بزرگتر و بدین ترتیب که اگر هر عدد رو تقسیم بر عدد قبلی کنیم عدد حاصل «1.618» میشه که همون نسبت طلایی هستش.
شاید اصل مطلب از اینجا شروع بشه. من از نزدیک‌ترین ماده به خودمون شروع میکنم(البته از لحاظ فیزیکی)؛ آناتومی بدن انسان:
اگر ما نسبت طول پا تا ناف به طول ناف تا سر رو بدست بیاریم حدودا به 1.6 میرسیم. همینطور نسبت طول کتف به طول بازو
طول بازو به طول ساعد
طول ساعد به طول روی دست
طول روی دست به طول بند سوم انگشت میانی
طول بند سوم انگشت میانی به طول بند دوم انگشت و طول بند دوم به بند اول، برابر 1.6 هست.
شباهتی که بین شکل اسپیرالی(حلزونی) این اعداد با شکلی که وقتی ما هر کدوم از مفصل‌های دستمون رو (از نوک انگشت تا کتف) خم میکنیم، به خودش میگیره کاملا قابل مشاهدست.
جالبه که شکل مارپیچ کهکشانمون هم به نسبت طلایی برمیگرده.
یکم وارد قسمت ریاضیش بشیم:
اگر ما هر کدوم از این اعداد رو (...,1,1,2,3,5,8,13,21,34) به طور متوالی طول و عرض های مستطیل‌هایی فرض کنیم به مستطیل های طلایی می‌رسیم که این مستطیل ها هرچه بزرگتر میشن شکل مارپیچ به خودشون میگیرن.
چشم ما اجسامی رو لحظه به لحظه میبینه که شاید ما ندونیم از نسبت طلایی پیروی میکنن. همین باعث میشه که مغزمون زیبایی رو در اجسامی که زیرمجموعه این قاعده هستن رو زیبا تر و شاید بهتره بگم قانون‌مندتر طبق عادت برای خودش استدلال کنه.
علاوه بر طبیعت و هستی کاربرد این نسبت در طراحی، عکاسی، معماری و... بسیار زیاد دیده میشه و ما رو مجذوب میکنه بدون اینکه ما گاهی دلیل این جاذبه رو متوجه بشیم.
از لحاظ فلسفی و فیزیکی:
جالبه که این رابطه از (صفر بعلاوه یک) شروع میشه که برای من نماد وجود از بی‌وجودی داره و یه خطه که یک بُعدی هست چون فقط دارای طوله و بعد (یک بعلاوه یک) ما خودمونیم و خودمون، که اینجا یک مربع یا صفحه تشکیل میشه که عرض هم اضافه میشه و بُعد دوم شکل می‌گیره. (دو بعلاوه یک) که مستطیل تشکیل میشه و هر چقدر که مستطیل ها طول و عرضشون بزرگتر بشه یعنی یجورایی هر چه بیشتر تکامل پیدا کنن، نسبتاشون به 1.618 بیشتر نزدیک میشه. همه چیز بعد از وجود یکم تغیر می‌کنه و یچیز تقریبا ثابت و همیشگی میمونه در صورتی که مدام در حال تغییر هستش؛ تناقض!
و در نهایت از ریاضی به فیزیک و فلسفه رسیدیم. هر کدوم از این عینک ها دنیا رو از دید خودشون میبینن ولی به یک چیز میرسن حتی اگر کلمات متفاوت باشن و دچار تضاد و گاهی جدال باشن، در نهایت حقیقت همون چیزیست که هست‌ و البته نیست.